وبلاگicon

اسلایدر

عروج



روز های پابوس آقا

از خاک تو کسب آبرو کردم من/با عطر ضریح تو وضو کردم من

امام رضا(ع)

 اول: یک سلام
دوم: یک حرف


نشست کبوتر پرید،دل او هم.
زیارتنامه‌ای در کار نبود، فقط نگاه می‌کرد، فقط نگاه! به ضریح نه، که به روبرو.
روبرو اما هیچ نبود. تنها خودش بود و او !
نه صحن و سرا می‌شناخت، نه سقاخانه را می‌فهمید.
کم کم نم می‌زدند روی صورتش.
خیس شد،
تنها همین کافی بود.

در دلش حالا نقاره می‌زنند.
کاش اینجا ...حرم بود. 

رضیه حکیمی



برچسب‌ها: شعر,
تاريخ شنبه 4 مرداد 1392سـاعت 9:33 نويسنده ساجده میرزایی|

از مادر بزرگم شنیدم که تعریف می کرد 45 سال پیش پدر بزرگ سرطان گرفته بود و حالش هم خیلی بد بود و در شهرستان ما دکتر خوبی نبود که او را جراحی کند او را به تهران می برند و در بیمارستان بستری می کنند .

دکتر او روسی بوده و به پدر بزرگم می گوید که بیماری او پیشرفت کرده و نمی شود او را جراحی کرد و به عمویم می گوید مریضتان را ببرید خانه ،دیگر کاری از دست ما بر نمی اید.

پدر بزرگم خیلی ناراحت می شود و دلش می شکند و از جایش بلند می شود و می گوید :می روم پیش امام رضا .

دکتر می گوید ؟مگر امام رضا جراح است؟؟

پدر بزرگم می گوید: بله. . . ...

او را به مشهد می برند بعد از چند روز پدر بزرگم شفا پیدا می کند و به انار بر می گردد و 22 سال با سلامتی زندگی می کند.



برچسب‌ها: خاطره, ,
تاريخ پنج شنبه 17 مرداد 1392سـاعت 11:6 نويسنده |